Sunday, August 17, 2008

ناصر خسرو قبادیانی


من آنم که در پای خوکان نریزم
مرین قیمتی دُرّ لفظ دری را
در حکایت افسانه مانندی آوردهاند که ناصر خسرو به شهری درآمد و به دکان پینهدوزی رفت تا پایپوشش را وصله کند. در اثنای کار در سویی از خیابان غلغله افتاد. شاگرد پینه دوز برفت، چون بازگشت، ناصر خسرو از سبب غلغله پرسید. گفت هیچ، کسی شعر ناصر خسرو میخاند، مردمان زدندش، شاعر پایپوش خود بخواست. وقتی سبب پرسیدند، در واقع از وحشت اینکه او را بشناسند، گفت در شهری که شعر ناصر خسرو خوانند، نمیتوان بود و بگریخت.
این حکایت، هر چه که باشد، حقیقت یا افسانه، نشاندهندهی وضعی است که دینمداران برای ناصر خسرو، حکیم، شاعر و مبلغ کیش اسماعیلی پدید آورده بودند. پیداست که نه تنها حکومتیان بر او شورانده بودند، مردمان را نیز که پیوسته دستاویز قرار گرفتهاند، علیه او برانگیخته بودند. چنان شده بود که نام ناصر خسرو سبب خصومت میشد، چه رسد به آنکه کسی شعر او را بخواند.
...
او (ناصر خسرو) شعر را به عنوان وسیلهای برای بیان اندیشهها و تفکرات فلسفی برگزیده است و بیشتر به دلیل تبلیغ از راه شعر بوده است که او را از بلخ راندند تا به یمگان دره عزلت گزید زیرا او سه اثر خود را و قسمتی از آثار منظوم خود را در همان یمگان آفرید.
پیداست که راندن او از بلخ به دلیل نزدیکی او و نفوذ او در میان مردمان بوده است. او اعتقاد داشت که برای شناختن آفریدگار باید مخلوقات را شناخت. در "زادالمسافرین" مکی نویسد: "هر که مر آفریدگان را نداند، مر آفریدگار را نتوانستن دانستن."
...
و این اندیشه در روزگار او مترقیانه است و به همین دلیل او را ملحد خوانده اند و این "ملحد" تا به روزگار ما، هرچند تغییر لفظ داده است، اما تغییر معنی نداده است. الحاد، انکار با تفکر، با بیان آزادانه یا نتعهد بودن یا شدن یا انتخاب راهی جدا از راه حکومتیان، همیشه رابطه داشته است. از این روی باید در معنی الحاد و ملحد در کتاب لغت تجدید نظر کرد. در ناصر خسرو باید چون در کسی نگریست که زندگی و دانش و شعرش را در راه غیر شاعرانهای به معنای معمول عصر خود گذاشتهاست. البته نه همهی عمرش را، او که در سال 394 هجری قمری زاده شده است تا سال 421 یا 422 مثل دیگر شاعران درباری بوده است. خود میگوید که "بارگاه ملوک و سلاطین عجم دیدهام." که منظور محمود و مسعود غزنوی است و در جایی تاکید میکند که "از مرو برفتم، به شغل دیوانی." پس تا 26 سالگی او با دیگران تفاوت چندانی نداشتهاست و تا 40 سالگی نیز به شهادت سفرنامه، پیوسته با خویشتن در جئال بوده و نتوانستهاست راه روشن و اعتقاد دگرگونیناپذیری پیدا کند ... .
"ناصر خسرو با طبیعت سرکش و پر هیجانی که داشته، در چهل سال نخستین حیات خود ظاهراً پیوسته در انقلاب بسر برده و از عیش و نوش و بادهگساری دربار سلطان مسعود به گوشهگیری و خلوتگزینی و مطالعه و تحقیق در رشتههای گوناگون حکمت و ادیان افتاده است، میتوان گفت که تا چهلسالگی عقاید شکلیافتهی متبلورشدهای که همه چیز در آن مشخص و جای خود را یافته است و دیگر نمیتوان بدان پشتپا زد، نداشته بود و جام و مقام و تخت و منزلت او را فریفتار میشده است."
...
علت بودِشِ عالم، رسیدن نفس است به علم و دیگر از عالم، هیچ حاصلی نیست:
درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را
این بیت در گوش همهی ما هنوز زنگ میزند و شاید این مهمترین و بهترین بیتی است که در این زمینه داریم. او علم را قادر به همه کاری میداند.
...
از دیدگاه ناصر خسرو زیبایی آدمیان تنها در علم است و هیچکس با جامه زیبا نمیشود:
زیبا به علم شد که نه زیباست آنکس که او به دیبا زیبا شد
او معتقد به علم جدا از عمل نیست. دانش آدمی را زیبا میکند در حدی که آدمی گنجایش دارد ، اما عمل، او را به فرشتگان نزدیک میکند:
به چهره شدن چون پری، کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را

No comments: